کاش اون لحظه ای که یکی ازت می پرسه : "حالت چطوره؟"
جواب میدی: "خوبم"
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه :"میدونم خوب نیستی..."
کمـــے عوض شدم...
به کسے تکیه نمےکنم..
از کسے انتظار محبت ندارم...
خودم بوسه مےزنم بر دستانم...
سر به زانو هایم مےگذارم و سنگ صبور خودم مےشوم...
چقدر بزرگ شدم یک شبه...
قبل از هر چیز باید بگم: مامان جونی گلم روزت مبــــــ ـآرک :)
احساس میکنم بعد از اتفاقی که افتاد دوباره شدم مثل قدیم... شاد و شنگول.... پس تا غم و غصه بهم غلبه نکرده اینا رو اینجا مینویسم یادم نره و تایم این خوش بودنم طولانی تر شه....
وااای بعد از این همه اتاق های بد و گریه ها و ... شدیدا به این اتفاق احتیاج داشتم ...
یه اتفاق خیلی خوب و سورپرایز کننده ....
خیلی حسه خوبیه.... تو روزی که اصلا انتظار نداری.... مناسبتی(روز زن و مادر)که هیچ ربطی بهت نداره... تنها تو خونه نشسته باشی و از تنهاییات حالت بهم بخوره... یکی در خونه رو بزنه... بری ببینی پـُسته... اول فکر کنی آدرس رو اشتباه اومده بعد بفهمی نه.. درست اومده.. گیرنده خودتی.... واسه ت یه بسته سفارشی اومده... از جایی که مایل ها باهات فاصله داره.... از طرف کسی که فکر میکردی فراموشت کرده..... زودی بسته رو بگیری و بازش کنی... روش نوشته شده باشه:
"نمیدونم کی این کادو میرسه.. امیدوارم پیش بینیم درست باشه.... امروز روزه خانومه... تقدیم به تو که خیلی خانومی (از طرف داداشیت) "
واای از خوشحالی داره گریه ام میگیره....
هنوز باورم نمیشه!!
خدا جونی میسی.... فقط یک روز از گذاشتن پست قبلی میگذره... واقعا از رگ گردن نزدیک تری.... خیلی دوست دارم خـــُـــــــــــــــدا (با لحن فریاد بخونین:دی... آخه هیشکی خونه نیس با تمام توان داد زدم! :دی)
For fun!
خدایا.. حواست هست؟!
صدای هق هق گریه هایم...
از گلویی می آید که تو از رگش به من نزدیک تری....
سلام
یسری از رمز ها رو برداشتم...
با توجه به گفته آقا محمد که تو کامنتا گفتن:رمزدارشون کردی!! قلبتم رمز دار میکنی؟!
راس میگه.... قلبو نمیشه رمز دار کرد....
هرکاری کنی... نمیشه خاطرات رو از یاد برد...
+راسی... دوشنبه واسمون فاطی کماندو (خانوم بسیجی) آوردن و 8 نمره آمادگی دفاعی مون دسته اون بود... انقد شلوغ کردیم گف از 8 نمره 6 نمره اش نمره انضباطه که هیشکی نمیگیره !! (عدالتش تو حلقم)
ولی آخر سر به همه نمره داد:پی
برا اولین بار تفنگ واقعی رو لمس کردم.. خعلی سنگین بود.. نمیتونستم بلندش کنم.. چه برسه به هدف گیری!! تجربه جالبی بود!
این اولین اتفاق تو این حدودا یک ماه بود که یخورده جالب بود...
+لحظه شماری میکنم مدرسه و دوران امتحانا چه بد و چه خوب تموم شه و خلاص شم....
داداشم کنکورش رو میده و قراره مسافرت هرجا اون میگه بریم=> شهر ها و کشور های تکراری نمیریم :)
تازه تابستون داداش محمدم هم میاد... آخجونی....
امیدوارم هرچه زود تر این روزای مزخرف و کسل کننده و تکراری مدرسه تـــــموم شه و تابستون بیاد....
+بعدا نوشتهــ : خیلی این موزیکه وبم رو دوست دارم... مثل عشق اول تک تک کلمه هاشو درک میکنم :`(
مذکر عزیز...
لطفا فقط مرد باش!
دنیا فقط به مرد بودنت احتیاج دارد!
مرد باش نه فقط با جسمت!
مرد باش...
با نگاهت.. با احساست...
مردونه حرف بزن...
مردونه راه برو...
مردونه بخند...
مردونه گریه کن...
مردونه عصبانی شو...
مردونه ببخش..
مرد باش و هیچ وقت نامردی نکن!
مخصوصا درمورد کسی که باورت کرده..
بهت اعتماد داره..
و
از همه مهم تر بهت تکیه کرده...