کلاف زندگي ام که گم شد در جايي نامعلوم کسي پيدايش کرد و به جايي دور برد نمي دانم چگونه مي بافدش که مرا اين جا بي سرنوشت مي نامند ..
اين روزها به دستهاي روزگار هم بايد شک کرد کش ميرود از زمان کم ميآوريم با هم بودنمان را هميشه يک جاي خالي هست که پر نميشود با هيچ جز خودش ...
تاب بياور بيتابي کودکانه ام را وقتي که بودن و نبودنت هر دو عذاب است..
حالم را پرســــيدند... گفتـــم رو به راهـــــم.. آنهـــا نميدانستـــــند که من... رو به راهي هستم که تو رفته اي...!!