سلام
خوفین؟
اول سفر رو با زیارت و مشهد آغاز کردیم....
داشتم میومدم حرم مامان بزرگم میگه :
الهی.... چه آسمونی شدی... باچادر و ..... (رو به مامانم:) میبینی... بچه ام متحول شده چقد تند تند میره حرم ....
بیچاره خبر نداشت که حرم کتابخونه داره سایت داره... هی ازم تعریف میکرد و داشتم کلی حال میکردم
که یهو داداشم گفت: ای دختر آسمونی چقد امروز زود میری.. امروز با کی قراره چت داری؟ در جوار امام رضا ولگردی تو نت خیلی حال میده نه؟!
خب آدم حوصله اش سرمیره دیگه(البته فقط نت گردی میکنما... داداشم یه چی گفت...فک نکید از اوناشم هر روز با یکی میچتم...) خونه اینجامون هم که ADSL نداره....
+کم کم داره حالم خوب میشه، البته هنوز همه چی تکراریه..... احساس تنهایی میکنم ولی دیگه نمی خوام بهش فک کنم
فعلا
[ پنج شنبه 91/5/19 ][ 12:55 عصر توسط Maryam ]
نظرات ()