سلام
رفته بودم خونه مامان بزرگم
چون خونشون جنوب شرق تهرانه و خونه ما شمال غرب سالی به دوازده ماه هم خونشون نمی ریم ولی اگه زیاد گیر بده مجبور میشیم بریم ولی چه رفتنی؟! حداقل باید یه شب پیشش بمونیم. ما هم که از سیزده به در تا حالا نرفته بودیم و هر روز مامان بزرگم میزنگید که تابستونه و بچه ها کلاس ندارن و بهانه ای ندارین و ... پاشین بیایین. ماهم تو این گرما این همه راه و کوبیدیم و رفتیمو از سه شنبه تا جمعه اونجا بودیم.... دقیقا عین مسافرت بود.
لب تاپ برده بودما ولی مگه با Dial up میشه اومد نت ، جون میکنه تا صفحه یاهو رو باز کنه...
خلاصه این جوری شد که از دوشنبه تا الان رنگ نت و ندیده بودم و نتونستم آپ کنم.
فعلا
صرفا جهت لبخند:
-ملانصرالدین داشت سخنرانی می کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ، زن خود را دید. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش
-یه نفر میبینه که همه رفیقاش موبایل دارن جز خودش، یه کاغذ لوله میکنه، میبنده به کمرش، میره پیش رفیقاش. ازش میپرسن: این چیه؟ میگه: وای، باز هم فکس رسید
-یه جوجه تیغی کیوی میبینه بهش میگه: داداش کی از سربازی اومدی