دردی بزرگ دارد چشمانم و تو که امشب آمده ای به زمین
و نشسته ای در خانه چشمانم
تو که خود خالق بارانی و بارانیست چشمانت
امشب خط به خط می نویسم حرف هایم را
روی دفتر دل تو
ذهنم شلوغ و خسته است
مانده ام این همه حرف را
این همه قصه تلخ را
از کجا آغاز کنم
تو که آمده ای امشب ببخشی و بشر را در آغوش کنی
امشب که تو خود آمده ای و راز دل ها را، سجده ها را به بالا می بری
امشب که جز تاری دیدگانم فاصله ای نیست میان من و تو
امشب که تو همه جان گوش شده ای و من بی نهایت حرف دارم با تو
تو که دستهایم را گرفته ای دو دستی میان قنوت دستانت
تو که سبوحی و قدوسی و گریه می کنی بر حال پریشانم
تو که نوازش می کنی دلم را
وقتی که گل کرده درخت غم هایم
من که همیشه به انتظار بودم باز شود درهای آسمانت
من که یادم رفته کنار نفس های تو همه درد ها و آرزوهایم
خدایا گفته بودم حسرت آسمان دارم
اما این زمین را که بغض کرده زیر اشک های تو
یک شب هم به محفل آسمان نمی دهم
کاش نروی دیگربه آسمانت
چقدر دلتنگی تو خدای مهربانم
کاش دیگر نروی بالا
بمانی همین جا
اینجا با تو دل ها دیگر درد ندارند....
همه چیز آرام آرام است...